شهرام مکری که با فیلم‌هایی چون «ماهی و گربه» و«جنایت بی‌دقت» در جشنواره‌های مختلف نظیر ونیز درخشیده بود، با فیلم تازه‌اش به نام«خرگوش سیاه، خرگوش سفید» در بخش مسابقه جشنواره لندن حضور دارد.

فیلم که در تاجیکستان ساخته شده، به‌عنوان نماینده این کشور در اسکار حضور دارد و در صورت موفقیت در نمایش‌های آمریکایی- از جمله جشنواره شیکاگو که این روزها برگزار خواهد شد- می‌تواند یکی از بخت‌های ورود به فهرست اولیه فیلم‌های منتخب در بخش فیلم‌های بین‌المللی باشد، جایی که جعفر پناهی با فیلم «یک تصادف ساده» یکی از بخت‌های اصلی است و دو فیلمساز دیگر ایرانی هم که فیلم‌های‌شان از سوی کانادا و ایران به اسکار فرستاده شده، در همین بخش رقابت خواهند کرد، در حالی که به نظر می‌رسد در نهایت بخت چندانی نداشته باشند.

فیلم تازه شهرام مکری ادامه‌ای است بر آثار قبلی با همان سبک و سیاق: نماهای بلند(و گاه بسیار بلند که در هر دو بخش اول فیلم بدون قطع روایت می‌شود)، داستان پیچ در پیچ و تو در تو و روایت دایره‌وار که در آن اتفاقات و وقایع به نقطه‌های قبلی خود باز می‌گردند.

فیلم شباهت‌های زیادی به «ماهی و گربه» دارد و شیوه روایت آنها، دو فیلم را به یکدیگر پیوند می‌زند، هرچند ماهی و گربه به تمامی قطع ندارد و در یک نما فیلمبرداری شده، اما خرگوش سیاه، خرگوش سفید، از اپیزود سوم به بعد قطع دارد.

مکری درباره این تصمیم‌اش می‌گوید:«بخش اول و بخش دوم دو داستان مستقل هستند و از داستان سوم دو داستان در دل یکدیگر کات می‌خورند. در بخش اول و دوم داستان دارد خطی پیش می‌رود و به محض این که در پایان بخش دوم شلیک اتفاق می‌افتد، اولین پیچ‌خوردگی داستان شروع می‌شود که در بخش خرگوش‌ها این داستان‌ها کاملاً در هم تنیده می‌شود.»

فیلم از نظر پیچیدگی‌های داستانی به «هجوم» نزدیکی می‌شود و حتی این بار از آن فیلم هم پیچیده‌تر است، تا آنجا که بخشی از روایت در تماشای بار اول گم می‌شود و فیلم به تماشای مجدد نیاز دارد.

همه چیز با یک مقدمه آغاز می‌شود؛ جایی که در یک عتیقه فروشی تپانچه‌ای شلیک می‌کند و یک نفر می‌میرد. در بخش اول با یک زن ایرانی و شوهر تاجیکش روبه‌رو هستیم که در آن زن که یک از تصادف شدید جان سالم به در برده، به شکل باندپیچی شده ماجراهای پیچیده‌ای را از سر می‌گذراند.

در بخش دوم، وارد پشت صحنه یک فیلم می‌شویم، فیلمی که کارگردان ایرانی‌اش شهرام نام دارد و در یکی دو صحنه هم خود مکری دیده می‌شود. اما مردی(با بازی بابک کریمی) که حالا در چهلمین تجربه‌اش در سینما حضور دارد، نگران رخ دادن یک فاجعه تلخ در طول فیلمبرداری است که همه چیز در آن با یک تپانچه در ارتباط قرار می‌گیرد؛ همان تپانچه‌ای که در سریال «هزاردستان» ساخته علی حاتمی با آن شلیک کرده بودند و حالا در این فیلم در حال بازسازی آن صحنه هستند.

حالا داستان‌ها به نوعی با هزاردستان و تاریخ پیوند می‌خورد و هر دو داستان زن و شوهر و فیلمبرداری، در اپیزودهای بعدی به موازات هم پیش می‌روند در حالی که زمان - به عنوان مهم‌ترین دغدغه فیلمساز- کاملاً به هم می‌ریزد و مفهوم گذشته، حال و آینده معنای خود را از دست می‌دهد. به مانند ماهی و گربه، در یک نما، از حال به گذشته می‌رویم و ناگهان از آینده سر در می‌آوریم، بدون این که قطعی در نما رخ داده باشد.

استراتژی تکرار باز در این فیلم مکری هم دیده می‌شود و یک واقعه را گاه چند بار از چند زاویه می‌بینیم، زمانی که یک شخصیت در حال حرکت حتی با کمی قبل یا بعد خودش روبه‌رو می‌شود و این جاست که مایه اصلی دیگر فیلم- دوگانگی- رخ می‌نمایاند.

بابک کریمی نقش یک ایتالیایی را هم بازی می‌کند که گاه این دو شخصیت ایرانی و ایتالیایی -که در واقع یک نفر هستند- رو در روی هم قرار می‌گیرند و نقطه ارتباط آنها تپانچه‌ای است که با خود آورده‌اند و این تپانچه هم قصه اول(قصه زن و شوهر) و هم قصه دوم( فیلمبرداری) را به هم متصل و سرنوشت روایت را روشن خواهد کرد.

از طرفی این دوگانگی در دو خرگوش سیاه و سفید معنا پیدا می‌کند، دو خرگوشی که معناهای استعاری داستان‌های فیلم را تصویرسازی می‌کنند و وجوه روانی پیچیده شخصیت‌ها را شکل می‌دهند.

از سوی دیگر فیلم‌های مکری همگی به نوعی درباره سینما هستند و وجوه گوناگونی از دنیای سینما را بازتاب می‌دهند. حضور سینما اگر در «اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر» و «ماهی و گربه» به شکل مفهومی و کلی بود، حالا «جنایت بی‌دقت» و «خرگوش سیاه، خرگوش سفید»، به شکل مستقیم با سینما پیوند می‌خورد: جنایت بی‌دقت با فیلم گوزن‌ها و فیلم تازه با سریال هزاردستان.

از طرفی نمایش فیلم در جنایت بی‌دقت، به بازسازی فیلم در خرگوش سیاه، خرگوش سفید رسیده و نمایش پشت صحنه و فیلمبرداری، به بخش مهمی از فیلم تازه بدل شده است؛ فیلمی که در پیچیدگی - و در ارتباط با سینما و فیلمسازی و همین‌طور مضمون زمان- بسیار به فیلم درخشان دیوید لینچ -امپراتوری درون- شبیه می‌شود و فیلمساز - شاید به پیروی از این جملات دیوید لینچ که می‌گوید «مگر همه چیز در زندگی واقعی ما واضح و آشکار است که انتظار دارید در فیلم هم همه چیز واضح باشد؟»- ابایی ندارد که بخش‌هایی از فیلمش قابل درک نباشد.

خبرهای بیشتر

شنیداری