با درگذشت ناصر تقوایی، سینمای ایران یکی از چهره‌های مؤلف و اصیل خود را از دست داد؛ فیلم‌سازی که نه‌تنها با آثارش، بلکه با سکوتش نیز معنا آفرید. او ۸۴ سال زیست و همواره میان آفرینش هنری و بیان باورش به‌عنوان حقیقت، دومی را به‌عنوان هنرش انتخاب کرد.

سخت است بر اصولی بمانی که به بقای روزمره‌ات کمکی نمی‌کند. همین‌جوری ادامه بدهی، بالاخره یک روزی از گرسنگی می‌میری. سخت‌تر آن است که از پول چشم‌پوشی کنی و به کسانی که حاضرند برای اندیشه و استعداد خلاقه‌ات خرج کنند، به دلایل هنری بگویی: «نه!» باید خیلی به خودت ایمان داشته باشی تا بتوانی از راه خلاقیت هنری روزگار بگذرانی و مرز بگذاری و بگویی: «نه! من برای بقا کار نمی‌کنم؛ وقتی نمی‌توانم حقیقت را بگویم، نمی‌سازم!»

میکل‌آنژ «نه» نگفت و پول از کلیسا گرفت و ساخت!

مثال مع‌الفارق است، ولی اکثر آدم‌ها این کار را می‌کنند. اکثر آدم‌هایی که از کار هنری روزگار می‌گذرانند، همین‌که دارند از کار هنری روزگار می‌گذرانند، خوشحال‌اند. فکر می‌کنند موفق شده‌اند. موفقیت، خوشحالی، بقا و دغدغه هنری برای ناصر تقوایی معنای دیگری داشت؛ معنایی که شاید «آرتیست‌های» امروز، رمانتیکش ببینند و به آن بخندند، اما روزگاری مردی از دیار آبادان وجود داشت که به‌رغم داشتن تکنیک، به‌زعم توانایی، با قدرت گفت: «نه!» سختی کشید، کار نکرد، خانه‌نشین شد، شروع کرد به درس‌دادن به‌جای خلق‌کردن، اما تا لحظه مرگ، باور داشت به آنچه هنر و آفرینش هنری می‌دانست.

ناصر تقوایی، هرگز نمی‌میرد

ناصر تقوایی دیروز مُرد. مدتی بیمار بود و همه می‌دانستیم. می‌دانستیم اهل مماشات نیست؛ نه با «سازمان اوج» و نه حتی با «اداره ارشاد دولت‌های اصلاح‌طلب». دنیای امروز شاید دیگر ارزشی برای آدم‌های منحصر‌به‌فرد ـ که گردش پولی سنگین ندارند ـ قائل نباشد؛ اما مشکل اینجاست که همه آدم‌های دنیا فکر می‌کنند منحصر‌به‌فردند.

هنرمندان دنیا، فکر که نه، ایمان دارند که منحصر‌به‌فردترین هستند. ولی میانشان تفاوتی هست: آن‌هایی که واقعاً ایمان دارند و آن‌هایی که ندارند. آن‌هایی که ندارند، می‌آیند و می‌روند و به‌قول «اندی وارهول»، ۱۵ دقیقه توجه از دنیا می‌گیرند و تمام می‌شوند. گروهی هم مثل ناصر تقوایی هستند: آدم‌های واقعی. نگاه منحصر‌به‌فرد دارند، درد دارند، اما هم‌زمان شعور زیبایی‌شناسی و درک عمیق اجتماعی هم دارند. این آدم‌ها جریان‌سازند. بخشی از فرهنگ‌اند. در فرهنگ می‌مانند؛ مثل خط میخی، مثل طاق‌بستان، مثل ستون‌های تخت‌جمشید و نمایش‌نامهٔ «مرگ یزدگرد».

تقوایی، بی‌تردید، در تمام دورانی که نتوانست کار کند ـ یعنی نگذاشتند که کار کند ـ دردی عمیق در وجودش داشت. شکی نیست که او می‌کوشید این درد را موقت هم که شده التیام ببخشد، اما همه می‌دانیم انسانی حساس که می‌تواند طنز «دایی‌جان ناپلئون» را به تصویر بکشد و زنده کند و تبدیل به سرمایه ملی کند و هم‌زمان با «آرامش در حضور دیگران»، ناآرامی‌اش را در حضور دیگران به هنرمندانه‌ترین وجه نشان دهد، خودش یک سرمایه ملی است.

ناصر تقوایی یک سرمایه ملی بود؛ کسی که اعتصاب را برای مبارزه برگزید، لب دوخت، سکوت کرد، و تا آخر، اعتصاب خشکش را نشکست و از دنیا رفت.

این اعتقاد به عمل و اندیشه، احترام تاریخی برای او خواهد آورد.

مرضیه وفامهر، همسرش، در قسمتی از پیامش برای اعلام خبر درگذشت او، این کلمات را انتخاب کرد و نوشت: «ناصر تقوایی، هنرمندی که دشواریِ آزاده زیستن را برگزید، به رهایی رسید.»

همین جمله، چکیده زیست و جهان‌بینی اوست: رهایی و ایمان به صداقت هنری، نه سازش با محدودیت جلاد و سانسورچی مذهبی که در قدرت است.

ترکیب هم‌زمان «بوی نفت» و «بوی دریا»

ناصر تقوایی، متولد ۲۲ تیر ۱۳۲۰ در آبادان، شهری میان پالایشگاه و دریا، مدرنیته و سنت، چشم به جهان گشود؛ جایی که شعر، رنج و واقعیت در هم می‌تنیدند. او در همان جغرافیای جنوب، میان کار و افسانه، زبان تصویر را آموخت. تحصیل در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران او را به «متن» نزدیک کرد، اما تجربه زیسته‌اش در جنوب، او را به سینما رساند.

نخستین مستندهایش در دهه ۱۳۴۰، چون «باد جن» با روایت احمد شاملو، نگاهی فلسفی به رهایی انسان از ترس داشتند و آغازگر مسیری شدند که در آن، سینما برای او نه ابزار سرگرمی، بلکه شیوه‌ای از شناخت جهان بود.

تقوایی مثل بیضایی، مهرجویی و کیمیایی از پیشگامان موج نوی سینمای ایران بود؛ نسلی که سینما را از فریاد و کلیشه به تفکر و معنا رساند.

در «آرامش در حضور دیگران»، فروپاشی نظام پدرسالارانه را با سکوت و تصویر روایت کرد؛ فیلمی که توقیفش، خود نشانی از جسارت او بود. در «صادق کرده»، حاشیه‌نشینان را به مرکز آورد و با «دایی‌جان ناپلئون»، جامعه‌ای توطئه‌باور را در آینه طنز بازتاب داد.

پس از انقلاب، در روزگار سانسور، تقوایی با «ناخدا خورشید» درخشان‌ترین تمثیل شجاعت و شرافت را ساخت؛ اقتباسی از «همینگوی» که در جنوب ایران جان گرفت و به او جایزه بین‌المللی لوکارنو بخشید. در «ای ایران»، طنزی گزنده از اقتدار نظامی و ریاکاری اجتماعی ارائه داد و در «کاغذ بی‌خط»، با زبانی مینیمال، مفهوم خیال، نوشتن و هویت را واکاوی کرد.

«وقتی نمی‌توانم حقیقت را بگویم، نمی‌سازم»

زندگی حرفه‌ای ناصر تقوایی آمیخته با سانسور و حذف بود. او در سال ۱۳۶۱ بیش از دو سال را صرف نگارش و پیش‌تولید سریال «کوچک جنگلی» کرد، اما ناگهان از پروژه کنار گذاشته شد. دلیل رسمی هرگز اعلام نشد، اما روشن بود که روایت مستقل او از تاریخ، با قرائت رسمی حاکمیت سازگار نبود. او سکوت کرد، اما همان سکوت، اعتراض بود. سکوت برای اعتراض صبر می‌خواهد و صبر، تمدن است.

در دهه‌های بعد، پروژه «چای تلخ» درباره جنگ ایران و عراق را آغاز کرد، اما آن نیز ناتمام ماند. خودش گفته بود: «وقتی نمی‌توانم حقیقت را بگویم، نمی‌سازم.»

برای او، فیلم‌نساختن اگر به قیمت دروغ‌نگفتن بود، والاترین شکل خلاقیت بود.

در تمام آثار تقوایی، یک مضمون ثابت جریان دارد: مقاومت در برابر قدرت، دروغ و خودفریبی. در «آرامش در حضور دیگران»، جنون در برابر اقتدار پدر سالار می‌ایستد؛ در «ناخدا خورشید»، شرف در برابر خیانت؛ در «ای ایران»، طنز در برابر نظامی‌گری؛ و در «کاغذ بی‌خط»، زن در برابر خاموشی و بی‌هویتی.

سینمای تقوایی، سینمای ضد پوپولیستی و روشنفکرانه است، اما نخبه‌گرا نیست. او تماشاگر را تحقیر نمی‌کرد، بلکه از او می‌خواست بیندیشد. از همین‌رو، آثارش هم‌زمان محبوب مردم و مورد تحسین منتقدان بود؛ ترکیبی کمیاب در سینمای ایران.

«دوربین فقط چشم نیست، وجدان است»

تقوایی نه‌فقط کارگردان، که آموزگار نسلی از فیلم‌سازان بود. او سینما را نه حرفه، بلکه نوعی تفکر می‌دانست. نسل‌های بعدی از او آموختند که «دوربین فقط چشم نیست، وجدان است.» فیلم‌سازانی چون رخشان بنی‌اعتماد، مجید برزگر و بسیاری از سینماگران مستقل امروز، خود را مدیون نگاه و منش او می‌دانند.

سال گذشته در مراسمی با عنوان «جشن ناخدای سینما» از او تجلیل شد، اما حقیقت این است که ناصر تقوایی نیازی به تجلیل نداشت؛ او در حافظه فرهنگی ایران زنده است: در هر قاب از «دایی‌جان ناپلئون»، در هر موج دریا در «ناخدا خورشید» و در هر سکوت تامل‌برانگیز «کاغذ بی‌خط».

«هنر، اگر صادق نباشد، هنر نیست»

ناصر تقوایی در تمام عمرش میان دو مفهوم زیست: حضور و غیبت. در قاب‌های پرقدرت آثارش «حضور» داشت و در سال‌های سکوت، «غیبت» را انتخاب کرد؛ اما هر دو، انتخابِ آگاهانه خودِ او بود.

او نخواست برای ماندن دروغ بسازد، نخواست به قدرت تکیه کند تا دیده شود و نخواست سازش کند تا زنده بماند. او انتخاب کرد آزاده باشد، حتی اگر تنها بماند؛ طرز فکری که در سکوت فریاد می‌زد: «هنر، اگر صادق نباشد، دیگر هنر نیست.»

ناصر تقوایی نماد نسلی بود که سینما را زبان وجدان می‌دانست. در جهانی که هنر اغلب به تبلیغ تقلیل می‌یابد، او ثابت کرد که صداقت، سخت‌ترین و ماندگارترین شکل مقاومت است. او فیلم‌نساختن را خود عملی سیاسی می‌دانست و باور داشت که هنرمند واقعی، حتی در سکوت، می‌تواند فریاد بزند.

یاد او تنها سوگواری برای یک هنرمند نیست؛ بازخوانی معنای استقلال در هنر است. او نشان داد می‌توان در برابر قدرت ایستاد، بی‌آن‌که فریاد زد؛ می‌توان خاموش بود، اما ماندگار.

ناصر تقوایی رفت، اما میراثش همچنان جاری است: در هر تصویری از جنوب، در هر روایتی از صداقت، در هر تلاشی برای ساختن بی‌دروغ. او رفت، اما به تعبیر همسرش، به «رهایی» رسید؛ همانی که تمام عمر برایش فیلم ساخت و هرگز از آن دست نکشید.

مردی که رفت، اما در قاب ماند

«برنامه با کامبیز حسینی» امشب به گرامی‌داشت ناصر تقوایی اختصاص داشت. در این برنامه، محمد عبدی، منتقد سینما از لندن، مانا نیستانی، کارتونیست از پاریس، محمد عارف، مستندساز از تورنتو و علی تقوایی، پسر ناصر تقوایی از سیدنیِ استرالیا مهمان برنامه بودند و مخاطبان از سراسر جهان با «برنامه» پیوستند.

«برنامه با کامبیز حسینی» دوشنبه تا پنج‌شنبه ساعت ۱۱ شب به وقت تهران از شبکه ایران‌اینترنشنال پخش می‌شود.

خبرهای بیشتر

شنیداری