در شبکه‌های اجتماعی فارسی یک صحنه آشنا مدام تکرار می‌شود: به‌جای همدلی با کسی که ضربه خورده یا فکرکردن به راه‌حل‌های جمعی، به طعنه پناه می‌بریم و از لغزش یا بدبیاری دیگران، آرامشی لحظه‌ای می‌گیریم.

بعضی‌ها شکستِ یک چهره معروف را «فرونشاندن تب عدالت» می‌بینند؛ انگار جهان موقتاً منصف شده است. این رفتار نه صرفاً شوخی و تکه‌پرانی، که محصول فشارهای ممتد، امیدهای به تعویق‌افتاده و سازوکارهایی است که پلتفرم‌ها به آن پاداش می‌دهند.

برای فهم ماجرا دو مفهوم کلیدی به کار می‌آید. اول «دگرغم‌شادی»؛ یعنی لذت کوتاه از دیدن ناکامی دیگران. وقتی مسیرهای پیشرفت بسته و ناکامی طولانی می‌شود، روان دنبال مُسکن فوری می‌گردد. شکست «دیگری موفق» تهدید به عزت‌نفس را موقتاً خنثی می‌کند و این حس را می‌دهد که «تراز دنیا برابر شد».

دوم «محرومیت نسبی»؛ یعنی رنجی که از مقایسه می‌آید، نه لزوماً از فقر مطلق. وقتی آدم‌ها احساس می‌کنند چیزی که «حق طبیعی»‌شان بوده از آن‌ها دریغ شده است. حتی اگر وضع مادی‌شان تغییری نکرده باشد، احساس بی‌عدالتی شدت می‌گیرد. در اقتصاد ناپایدار و آینده مبهم، این رنج مقایسه‌ای بیشتر می‌شود: یک‌جا تسکین موقتی «او بدتر است»، جایی دیگر خشم «چرا او توانست و ما نه؟».

نمونه نزدیک: کیمیا علیزاده و میدانِ قضاوت عمومی
هر بار که مسیر حرفه‌ای یا تصمیم مهاجرت یک چهره شناخته‌شده به خبر تبدیل می‌شود، شبکه‌ها به میدان داوری جمعی بدل می‌شوند. درباره کیمیا علیزاده، همان تکواندوکاری که با مدال برنز «ریو» نامش در تاریخ ورزش ثبت شد، موج‌های پی‌درپی واکنش‌ها را دیده‌ایم: او از محدودیت‌ها گفت، از ایران جدا شد، یک دوره زیر پرچم تیم پناهندگان جنگید و بعد تابعیتی دیگر گرفت. هر پیچِ این مسیر، سیلی از طعنه، دلسردی یا تشفی را به راه انداخت: تحقیر مقصد، رابطه او با همسرش، برجسته‌کردن لغزش‌های ورزشی، و شادی از هر نشانه ناکامی. زیر این واکنش‌ها همان منطق آشنا کار می‌کرد: برای بسیاری «رفتن» رؤیایی دور از دسترس است؛ پس شکست «دیگری رفته» مثل یک مُسکن عمل می‌کند و فشارِ مقایسه را موقتاً پایین می‌آورد. همین الگو در مورد برخی دیگر از بازیگران سرشناس سینما و ورزشکاران ملی تکرار شد. کسانی که همه با نام‌های آنها اشنا هستیم.

شبکه‌های اجتماعی این چرخه را تشدید می‌کنند. الگوریتم‌ها هیجان منفی را بالا می‌کشند؛ محتوای خشم‌آلود بیشتر دیده می‌شود، طعنه هنجار می‌شود و مرزهای همدلی عقب می‌نشیند. وقتی پاداش روانی فوری با پاداش الگوریتمی هم‌جهت می‌شود، ترک‌دادن عادت سخت‌تر می‌شود. در نتیجه، زبانِ روزمره‌ ما به‌تدریج تغییر می‌کند: جملات کوتاه، قضاوت‌های تند، و تمایل به «افشا» به‌جای «فهم».

در سوی دیگر، مقایسه‌های فرامرزی هم برای تسکین به‌کار می‌آید و هم برای سوزاندن. گاهی شبکه‌ها پر می‌شود از «ما تنها نیستیم، آن‌جا هم اوضاع خراب است»؛ این نسخه سبک‌درد است. امّا همان مقایسه‌ها وقتی به پرونده مهاجرت یا موفقیت همسایه‌ها می‌رسد، کارکرد معکوس پیدا می‌کند: «چرا آن‌ها راه پیدا کردند و ما نه؟» و همان‌جا آتش خشم و طعنه بلند می‌شود. این نوسان دائمی بین «حسرت» و «نفرت»، سوخت عاطفی بسیاری از واکنش‌های آنی ماست.

این چرخه هزینه اجتماعی دارد: فرسایش اعتماد. وقتی قاعده بازی به «مجموع صفر» نزدیک می‌شود، یعنی برد دیگری، باخت من تلقی می‌شود، همکاری فرو می‌ریزد. سرمایه اجتماعی ساییده می‌شود و جامعه به‌جای سازمان‌دهی برای بهبود، انرژی‌اش را صرف داوری‌های لحظه‌ای می‌کند. نتیجه، تاب‌آوری کمتر در بحران‌ها و کوچک‌شدن تخیل جمعی است: ما به‌جای تصورِ راه‌حل‌های نهادی، مدام همان مناسکِ تسکین را تکرار می‌کنیم.

در چنین وضعی، موعظه اخلاقی به‌تنهایی کار زیادی پیش نمی‌برد. کسی که دسترسی منصفانه به فرصت ندارد، با شنیدنِ «مهربان باش» حالش بهتر نمی‌شود. نسخه مؤثر باید هم «مسیر پیشرفت منصفانه» را واقعی‌تر کند، هم چرخه پاداش به هیجان منفی را بشکند. به زبان ساده، اگر در ایران «امکان» دوباره معنای داخلی پیدا نکند، زبان طعنه و تشفی هم کم نمی‌شود.

چه می‌شود کرد؟ راه‌های عملی برای ترمیم
اول، قواعد رقابت باید شفاف، قابل پیش‌بینی و عادلانه باشد؛ از مدرسه و دانشگاه تا استخدام و ارتقای شغلی و میادین ورزشی. احساس «نتیجه از قبل معلوم است» همان جایی است که دگرغم‌شادی ریشه می‌گیرد. دوم، شبکه‌های همکاری محلی باید تقویت شوند؛ کنش‌های جمعی کوچک که به زندگی روزمره نتیجه می‌دهند، تجربه «برد مشترک» می‌سازند و جای تشفی از شکستِ دیگری را می‌گیرند. سوم، پلتفرم‌ها (و البته کاربران) باید در برابر طعمه‌های الگوریتمی مقاومت کنند: کندکردن چرخه خشم با تأخیر در بازنشر، دیدنِ منبع، و پرهیز از انگ‌زنی. چهارم، سواد رسانه‌ایِ کاربردی لازم است؛ نه به‌عنوان درس اخلاق، بلکه به‌عنوان تکنیک زندگی دیجیتال: تشخیص «هیجانِ قابل‌سوءاستفاده»، و تمرین خاموش‌کردن اعلان‌هایی که ما را به سمت داوریِ سریع می‌کشد.

نکته آخر این‌که نقد دگرغم‌شادی به‌معنای «طبعاً بدطینت بودن» مردم نیست. بیشتر ما وقتی در مضیقه‌ای طولانی گیر می‌کنیم، به مُسکن‌ها آویزان می‌شویم. اما همان‌قدر که مضیقه «فردی» تجربه می‌شود، «نهادی» هم ساخته می‌شود. اگر راه‌های رسمی پیشرفت و اعتراض بسته باشد، پلتفرم‌ها به میدانِ تخلیه بدل می‌شوند و زبان، خشن‌تر می‌شود. راه برون‌رفت از این چرخه هم از اخلاق فردی می‌گذرد و هم در اخلاق جمعی و نهادهای قابل‌اعتماد تثبیت می‌شود: جایی که همکاری سود دارد، اعتماد می‌روید و «امکان» دوباره در داخل معنا پیدا می‌کند.

در پایان، اگر می‌خواهیم فضای عمومی‌مان از «تسکینِ تلخ» فاصله بگیرد، باید به دو سطح هم‌زمان فکر کنیم: سطح «عادت» (آنچه هر روز می‌نویسیم و بازنشر می‌کنیم) و سطح «ساختار» (قواعد عادلانه‌ای که امید را معنادار می‌کند). بدون دومی، اولی دوام ندارد؛ و بدون اولی، دومی مطالبه نمی‌شود. شاید اولین قدمِ عملی، ساده باشد: هر بار که وسوسه می‌شویم از لغزشِ دیگری خوشحال شویم، از خودمان بپرسیم: «این تشفی چه چیزی را در من تسکین می‌دهد که در ساختارها ناتمام مانده است؟» پاسخِ صادقانه به همین سؤال، گاهی آغازِ تغییر است.

خبرهای بیشتر

شنیداری