حاکمان ایران به رغم ضرباتی که در جنگ با اسرائیل متحمل شدند، همچنان از مقاومت می‌گویند و از آمادگی برای جنگ. شاید از این رو که هزینه مذاکره و تغییر را بیش از رویارویی نظامی می‌دانند.

جمهوری اسلامی در آستانه فعال شدن مکانیسم ماشه، با حضور در اجلاس شانگهای می‌کوشد تصویری از «دیپلماسی فعال» به نمایش بگذارد و خود را به‌عنوان بخشی از بلوک شرق در برابر تهدیدات غرب معرفی کند. اما در درون کشور، نیروهای سیاسی و اقتصادی هشدار می‌دهند که تداوم این مسیر بدون اصلاحات اساسی وضعیت را بدتر خواهد کرد.

در دل این دو پیام متضاد، رهبر جمهوری اسلامی با سخنرانی دوم شهریور خود، تاکید کرد که نظام سیاسی به مسیر پیشین خود ادامه خواهد داد.

با وجود تلفات انسانی و خسارتهای گسترده در جنگ ۱۲ روزه، حکومت با روایت‌سازی از «پیروزی» جنگ را مدیریت‌پذیر جلوه داده است. اما تغییر داخلی را به‌دلیل زنجیره مطالبات نامعلوم، تهدیدی به‌مراتب خطرناک‌تر می‌داند.

چرا جنگ قابل مدیریت به نظر می‌رسد؟

جنگ برای جمهوری اسلامی فرصتی بود تا خود را در مقام بازیگری «ایستاده در برابر دشمن» بازنمایی کند.

این روایت سازی بر دو پایه استوار بود: نخست، بزرگنمایی ضربات واقعی که به اسرائیل وارد شد و توان دفاعی و روانی آن را تحت فشار قرار داد؛ دوم، کمرنگ کردن هزینه هایی که ایران متحمل شد، از کشته شدن فرماندهان ارشد سپاه گرفته تا افشای عمق نفوذ موساد و آسیب دیدن مراکز حساس. در این چارچوب، خسارت‌ها نه نشانه ضعف، بلکه «فداکاری» و «استقامت» معرفی شدند.

این توانایی در بازتعریف واقعیت، یکی از دلایلی است که جنگ را برای حاکمیت قابل مدیریت جلوه می‌دهد. به همین خاطر در جنگ احتمالی بعدی برخی از مقامات سیاسی گمان می‌کنند که در میدان نبرد ممکن است توازن واقعی به زیانشان باشد، اما در عرصه روایت می‌توانند آن را به پیروزی ترجمه کنند.

تاثیرگذاری و نقش نهادی سپاه و بسیج در فضای سیاسی، یکی دیگر از دلایل ترجیح جنگ است. این دو نهاد در کنار اداره امور نظامی-امنیتی، در اقتصاد و سیاست ایران حضور پررنگ دارند. تداوم حضور پررنگ و مداخله آنها در فضای سیاسی-اقتصادی ایران به تداوم تقابل گره خورده است؛ چون بحران خارجی برایشان فقط تهدید نیست، بلکه فرصتی است برای گرفتن بودجه بیشتر، اختیارات وسیع‌تر و جایگاه محکم‌تر در ساختار قدرت.

بسیاری از اقدامات حکومت نیز بدون همکاری یا پوشش آنها پیش نمی‌رود، و همین وابستگی، موقعیتشان را مرکزی‌تر کرده است. بنابراین، این نهادها تلاش می‌کنند تا ایده جنگ در فضای کشور ادامه یابد؛ نه لزوما برای اینکه مجددا وارد جنگ شوند بلکه کشدار شدن فضای تنش باعث می‌شود تا این دو نهاد در مرکز تصمیم بمانند.

دلیل سوم را می‌توان در کارکرد بوروکراسی جست‌وجو کرد؛ زیرا حمله یک کشور خارجی تصمیم‌گیری را برای حکومت آسان‌تر می‌سازد. در وضعیت جنگ یا حتی تهدید جنگ، حکومت با اجبار یا سرکوب، بحث‌ها و اختلاف‌های جناحی را به حاشیه می‌راند و همه نگاه‌ها به سوی یک مرکز فرماندهی متمرکز می‌شود.

در چنین شرایطی، رهبری و نهادهای امنیتی دست بالا را پیدا می‌کنند، توجه به سایر کانون‌های قدرت کاهش می‌یابد و بسیاری از تصمیم‌گیری‌های حساس به زمانی دیگر موکول می‌شود؛ اموری که در شرایط عادی با مخالفت‌های جدی روبه‌رو است. جنگ فضایی می‌آفریند که در آن اطاعت از مرکز قدرت به اصل بنیادین بدل می‌شود.

چرا تغییر خطرناک‌تر از جنگ است؟

برخلاف بحرانی چون جنگ که از نگاه جمهوری اسلامی تجربه‌ای «قابل کنترل» تلقی می‌شود، تغییر داخلی فاقد قواعد روشن و قابل پیش‌بینی است.

حاکمیت به‌خوبی آگاه است که هر اصلاح واقعی می‌تواند زنجیره‌ای از مطالبات تازه در میان جامعه ایجاد کند؛ مطالباتی که توان برهم‌زدن تعادل موجود و خارج‌کردن وضعیت از کنترل را دارند، به‌ویژه در شرایطی که کشور هم‌زمان با تهدید جنگ نیز روبه‌رو است. برای نظامی که انسجام خود را بر تمرکز قدرت و مهار جامعه استوار کرده، چنین روندی به‌مراتب خطرناک‌تر از جنگی است که دست‌کم تا حدودی توان مدیریت آن را دارد.

حافظه تاریخی مقامات جمهوری اسلامی سرشار از هشدارها نسبت به پیامدهای اصلاحات است.

فروپاشی شوروی در ذهنیت رهبران جمهوری اسلامی همواره به‌عنوان نتیجه گشودن درِ تغییرات سیاسی تفسیر شده است. تجربه داخلی نیز پرهزینه بوده است؛ اصلاحات دهه هفتاد به‌سرعت مطالباتی را فعال کرد که از نگاه حاکمیت غیرقابل پذیرش بود و در نهایت به سرکوبی گسترده انجامید.

چنین تجربه‌هایی سبب شده است که هر سخن از تغییر حتی اگر در قالب نامه اقتصاددانان باشد، به چشم تهدیدی علیه بقای نظام سیاسی دیده می‌شود.

افزون بر این، ائتلاف‌های قدرت در ایران خود به مانعی جدی در برابر تغییر بدل شده‌اند. نهادهایی مانند سپاه نه تنها به‌واسطه نقش امنیتی، بلکه به‌دلیل منافع اقتصادی کلانشان از اصلاحات دموکراتیک زیان می‌بینند؛ چرا که تغییر به معنای بازتوزیع قدرت و منابع است.

بن بست بحران و تغییر

از نگاه حاکمیت، جنگ پدیده‌ای «قابل مدیریت» است؛ زیرا دشمنی مشخص دارد، دستگاه‌های امنیتی و تبلیغاتی را به‌طور کامل فعال می‌کند و نهادهای قدرت از آن سود می‌برند. در مقابل، تغییر نه دشمن معین دارد، نه ابزار مهار روشن، و نه نقطه توقفی قابل اعتماد.

تغییر، به محض آغاز، می‌تواند شکاف‌های پنهان را آشکار و انسجام ساختار را از درون متلاشی کند.

خبرهای بیشتر

شنیداری