در واکنش به تحقیر ملی، بخشی از جامعه واکنشی دفاعی و جبرانی نشان داده است؛ واکنشی که با تحقیر مهاجران افغانستانی و بازتولید گفتمان‌های برتری‌جویانه همراه بوده است.

گویی در غیاب امکان اصلاح ساختاری و تغییر مسیر، بخشی از مردم برای بازسازی غرور زخمی‌شان به سمت دیگری‌آزاری و فرافکنی روانی گرایش یافته‌اند.

شکست‌ها، غرور و بازتاب روانی یک جامعه درمانده
در جوامعی که دولت و ملت دچار شکاف مزمن شده‌اند، آنچه پیش از اقتصاد و سیاست فرو می‌ریزد، «غرور ملی» است؛ حس ارزشمندی جمعی که مردم را نسبت به سرنوشت کشورشان متعهد، و نسبت به آینده امیدوار نگاه می‌دارد.

در ایرانِ امروز، مجموعه‌ای از بحران‌های زیست‌محیطی، اقتصادی، اجتماعی و ژئوپلیتیک، غرور ملی را به شکل بی‌سابقه‌ای جریحه‌دار کرده است. شکست نظامی ایران از اسرائیل، صرف‌نظر از ابعاد تاکتیکی یا فنی آن، در چنین شرایطی نه تنها یک عقب‌نشینی نظامی، بلکه شکستی روانی برای بخش مهمی از افکار عمومی بود؛ به‌ویژه برای آن‌دسته از مردم که هنوز به نوعی روایت ملی-ایدئولوژیک از قدرت ایران در منطقه دل بسته بودند.

در حملات اخیر اسرائیل، که به کشته شدن چندین فرمانده ارشد نظامی [حکومت] ایران و نابودی برخی از مراکز مهم پدافندی منجر شد، ضربه‌ای سنگین به ساختار امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی وارد آمد. این حمله نه تنها از منظر نظامی، بلکه از نظر روانی نیز تاثیرات عمیقی بر افکار عمومی گذاشت. بسیاری از مردم که تا پیش از این به روایت قدرت منطقه‌ای ایران باور داشتند، حالا با واقعیتی تلخ مواجه شده‌اند: فروپاشی نمادین اقتداری که سال‌ها با تبلیغات ایدئولوژیک و رسانه‌ای ساخته شده بود. در نتیجه، این شکست، بیش از آنکه در میدان نبرد معنا یابد، در ذهن و باور بخش بزرگی از جامعه ایرانی خود را نشان داد.

این شکست در خلا اتفاق نیفتاد. بستر آن سال‌ها پیش فراهم شده بود: از قطعی‌های مکرر برق گرفته تا خشکی دریاچه‌ها و تالاب‌ها، از نابودی محیط زیست تا فرسودگی زیرساخت‌ها، و از تحقیر روزمره شهروندان تا فروپاشی امید به اصلاحات. مجموعه‌ای از فروپاشی‌های محسوس و نامحسوس که غرور یک ملت را نه با یک ضربه، بلکه به مرور از درون تهی ساخت.

از مهاجرستیزی تا توهم خود برتری
در واکنش به این تحقیر جمعی، بخشی از جامعه ایرانی وارد مرحله‌ای از «پاسخ دفاعی روانی» شده است؛ پاسخی که نه در مسیر تحلیل بحران و بازاندیشی، بلکه در قالب فرافکنی، انکار و خشونت بروز می‌کند. یکی از آشکارترین نمودهای این بحران روانی، رشد مهاجرستیزی و تحقیر افغانستانی‌ها از سوی بخشی از جامعه است.

ایران در سه ماه گذشته بیش از یک‌ میلیون مهاجر افغانستانی را از کشور اخراج کرده است. به گزارش وزارت مهاجرین و عودت‌کنندگان طالبان، طی این مدت دست‌کم یک میلیون و ۸۰۰ هزار شهروند افغانستانی از سوی جمهوری اسلامی ایران به افغانستان بازگردانده شده‌اند.

تصاویر منتشرشده از وضعیت مهاجران اخراج‌شده در مرز ایران و افغانستان، شرایطی تکاندهنده را به تصویر می‌کشد: کودکان تشنه، مادران گرسنه و خانواده‌هایی که سرپناه و امنیت ندارند. این مهاجران علاوه بر نگرانی از رفتار احتمالی طالبان، از بازپس‌نگرفتن پول پیش خانه‌هایشان در ایران و تحقیرهای گسترده در فضای مجازی نیز رنج می‌برند؛ رفتاری که احساسات بسیاری از انسان‌های آزاده را جریحه‌دار کرده است.

اما این تصاویر برای برخی نه تنها دردناک نیست، بلکه امیدبخش است. گویی با تحقیر و ضعیف‌تر پنداشتن «دیگری»، می‌توان لحظه‌ای از تحقیر عمیق‌تری که یک ملت در برابر آن ناتوان است، گریخت. این همان سازوکار روانی است که روانکاوان کلاسیک، از فروید و رایش تا فروم، بارها درباره ناسیونالیسم تهاجمی و کارکردهای دفاعی آن هشدار داده‌اند.

اریش فروم در کتاب بنیادین گریز از آزادی، با تلفیق روانکاوی فروید و ماده‌گرایی تاریخی مارکس، نشان می‌دهد که چگونه توده‌های محروم، فقیر، و ازخودبیگانه که از منابع قدرت اجتماعی، اقتصادی و فکری بی‌بهره‌اند به سمت رهبران کاریزماتیک و ایدئولوژی‌های اقتدارطلب جذب می‌شوند.

از این منظر، ناسیونالیسم تهاجمی نه نتیجه اراده آزاد توده‌ها، بلکه پیامد فقر تحلیلی، بی‌پناهی روانی، و ناتوانی در درک علل بحران است. ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه به مردم این توهم را می‌دهند که «ارزشمندند»، که «ممتازند»، که «غرور ملی» دارند حتی وقتی هیچ نشانه‌ای از این غرور در واقعیت روزمره یافت نمی‌شود.

بازنمایی قدرت در غیاب واقعیت: از رژه‌های پرشکوه تا پلتفرم‌های نفرت
غرور ملی تهی‌شده اما خشمناک، به‌ویژه وقتی با شکست‌هایی چون عقب‌نشینی نظامی همراه شود، نه به نقد حکومت، بلکه به قربانی‌سازی از گروه‌های ضعیف‌تر منجر می‌شود.

این قربانی‌سازی، بستر پیدایش دیگرستیزی اجتماعی است؛ دیگرستیزی که لزوما در لباس نظامی ظاهر نمی‌شود، بلکه می‌تواند در زبان، در رفتار، در توییت‌های مهاجرستیزانه، در خشونت‌های خیابانی و در فضای مجازی ظهور یابد.

در ایران امروز، فقدان امکان مشارکت سیاسی و تحلیل آزاد، زمینه‌ساز خلق افسانه‌های نوستالژیک، اسطوره‌های نژادی و توهمات شوونیستی شده است.

گفتمان‌هایی که مهاجران، اقلیت‌ها یا حتی زنان را به‌عنوان «عامل بدبختی» جا می‌زنند، در واقع کارکردی روانی دارند: خشم مردم را از عامل اصلی بحران منحرف کرده و آن را به سمت «دیگری» هدایت می‌کنند.

اکنون پرسش این است: آیا می‌توان در برابر موج فزایندۀ عوام‌گرایی، مهاجرستیزی، دیگرستیزی، و انکار واقعیت ایستاد، آنهم در شرایطی که رسانه‌ها سرکوب‌شده‌اند، آموزش عمومی فروپاشیده، و فضای عمومی در اشغال خشم، تحقیر و خشونت است؟

بازسازی یا سقوط؟
برای بازسازی غرور ملی، باید ابتدا واقعیت را دید. غرور واقعی از توانایی‌های واقعی، از اصلاح ساختارها، از پذیرش مسئولیت و از شفافیت زاده می‌شود؛ نه از رژه‌های پرزرق‌وبرق، توهم برتری نژادی یا تحقیر مهاجران.

اگر جامعه‌ای به‌جای درک علل شکست، به فرافکنی و خشونت روی آورد، اگر به‌جای نجات ساختارها، به اسطوره‌سازی و خودفریبی متوسل شود، دیگرستیزی را در پیش گرفته است، دیگرستیزی که ممکن است همچون آلمان قرن بیستم، نه فقط اخلاق، بلکه کل تمدن را به ورطه سقوط بکشاند.

ایران، امروز بیش از هر زمان دیگری به گفت‌وگو، نقد، و بازاندیشی نیاز دارد. بدون آن، فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، تنها یکی از پیامدهای شکست غرور ملی خواهد بود؛ پیامدی که شاید دهه‌ها طول بکشد تا از آن بازیابی صورت گیرد – اگر اساساً بازیابی‌ای در کار باشد.

خبرهای بیشتر

شنیداری