ایز گم کردن اصطلاح مشهوری است در گویش تهرانی که البته ریشه ترکی دارد. به این معنی که گوینده به‌عمد و با زیرکی، نشانه‌ها، سرنخ‌ها و آثار کاری، اغلب ناپسند، را از بین می‌برد و نشانی غلط می‌دهد.

با این شیوه، شاید برای مدتی بتوان افکار عمومی را در هر زمینه‌ای فریب داد از جمله، برای بازگو نکردن ریشه‌ جنگل‌سوزی‌‌های سریالی اخیر در شمال و غرب کشور؛ وقایعی تکرارشونده که به سرعت از یادها می‌روند.

برای رهایی از این چرخه فریب و فراموشی، پیش از هر چیز باید واقعیت‌ها را شناخت و شکافت. این شاید نخستین گام باشد برای مبارزه با ایز گم کردن‌ها و تاراج سبزینه در ایران.

فاجعه پس از بحران

برای ریشه‌یابی آتش‌سوزی‌های اخیر نخستین قدم دسترسی به آمار و اطلاعات قابل استناد است. جست‌وجوی بیشتر برابر است با سردرگمی بیشتر؛ اطلاعات و داده‌ها گاه متناقض‌اند و گاه ناکافی. گفته‌های مسئولان هم از همین قاعده پیروی می‌کند. نمونه‌اش آتش‌سوزی‌های اخیر در جنگل الیت مازندران؛ وسعت آتش‌سوزی از ۹ یا ۱۰ هکتار در گزارش‌های اولیه رسید به ۱۵۰ تا ۱۸۰ هکتار!

همان زمان که الیت می‌سوخت، گزارش‌هایی پراکنده‌ از آتش‌سوزی در سایر جنگل‌های شمال (نظیر جنگل ابر و مناطقی در گیلان حدود ۱۰ هکتار) و جنگل‌های زاگرس (به‌طور عمده مریوان و در مجموع ۳۰ هکتار) منتشر شد.

همچنین، اواخر آبان ماه، جنگل‌های ارسباران در منطقه دیزمار غربی (آذربایجان شرقی) نیز گرفتار حریقی گسترده شد. رسانه‌ها گزارش دادند این آتش‌سوزی در محدوده روستای نمنق جلفا تا شش روز نیز ادامه داشت و بیش از ۱۰۰ هکتار از پوشش جنگلی دیزمار درگیر حریق شد.

از یک‌سو، کمبود وسایل اطفای حریق، که خود ماجرایی طولانی است و سابقه‌ای بیش از ۲۵ سال دارد، خشم عمومی را در فضای مجازی رقم زد و از سوی دیگر، جنگل‌سوزی‌های سریالی این گمان را تشدید می‌کرد که شاید عمدی در کار است برای انحراف افکار عمومی.

تا این لحظه نه‌تنها آمار دقیقی از میزان آتش‌سوزی‌های اخیر منتشر نشده (تنها اطلاعات در دسترس در جدول زیر نمایش خلاصه شده‌اند) که هیچ گزارش عمومی تجمیع‌شده‌ و عدد دقیقی در دسترس نیست که نشان دهد «چند حریق» و «چند هکتار» از کل «جنگل‌های هیرکانی و «جنگل‌های زاگرس» در سال ۱۴۰۴ به خاکستر بدل شدند.

باوجود آلودگی داده‌ها و داده‌های ناقص، البته می‌توان سیمایی کلی، هر چند مبهم و ناواضح، از واقعیت ترسیم کرد.

از اول فروردین تا آخر آبان ۱۴۰۴، طبق آمار رسمی و اعلام فرمانده یگان حفاظت منابع طبیعی، دست‌کم دو هزار و ۳۱۰ آتش‌سوزی در عرصه‌های جنگلی و مرتعی ایران رخ داده و باعث شده در مجموع ۴۵ هزار و ۸۰۹ هکتار از اراضی ملی، مرتعی و جنگلی به تلی از خاکستر بدل شوند.

به‌عبارت دیگر، در یک بازه ۲۴۶ روزه، به‌طور میانگین هر روز بیش از ۹ فقره آتش‌سوزی ثبت شده و هر روز یک‌میلیون و ۸۶۰ هزار مترمربع از منابع طبیعی ایران سوخته است؛ معادل تقریباً ۲۶۱ زمین فوتبال در هر روز!

اگر همین روند آتش‌سوزی با اندکی مسامحه ملاک قرار گیرد، جنگل‌های هیرکانی طی ۲۵ سال و جنگل‌های زاگرس در ۸۸ سال به‌کلی نابود می‌شوند. البته به این سادگی نمی‌توان به جمع‌بندی و عدد دقیق رسید اما می‌توان تصویری از تخریب طبیعت ارائه کرد که ضعف مدیریت، حکمرانی غلط و سیاست‌های نابخردانه چگونه کشور را به آتش کشانده است!‌

کلیشه‌ها؛ گذرگاه فریب

مقام‌های مسئول و غیرمسئول به محضِ پشت تریبون رفتن، ابتدا عوامل انسانی را به‌عنوان متهم ردیف اول معرفی می‌کنند؛ از جمله سهل‌انگاری گردشگران (با آتش‌افروزی) و قاچاق چوب. سپس، سراغ خشکسالی و تغییر اقلیم می‌روند. در مرحله بعد، کمبود تجهیزات برای مهار حریق در جایگاه متهم ردیف دوم قرار می‌گیرد و وااسفاهاگویان از کمبودها و تحریم‌ها شکایت می‌کنند. کارشناسانی نیز از حضور دام در جنگل‌ها و کاهش فتوسنتز بهدلیل افزایش ریزگردهای راهی‌شده از عراق یاد می‌کنند. تمام این موارد گرچه با واقعیت همخوانی دارد اما چنین برخوردهایی صرفا نادیده گرفتن روند تخریب‌های بیش از چهار دهه اخیر است که به‌صورتی تجمعی روی هم انباشته شده است.

عوامل نابودی البته متکثر و متعدند. به‌عنوان مثال، عوامل انسانی خود به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌شود: سهل‌انگاری و بی‌مبالاتی عمومی، آتش زدن پس‌ از برداشت مزارع، تغییر کاربری اراضی و زمین‌خواری، قاچاق چوب، ذغال‌گیری و اختلافات محلی/امنیتی. اما افکار عمومی کمتر، درباره تک‌تک آنها در جریان قرار گرفته است. مهم‌تر آن که کاهش رطوبت نه صرفا به‌دلیل تغییر اقلیم که با دستکاری طولانی‌مدت در جریان‌های آب سطحی و زیر‌زمینی رخ داده است. در نتیجه، بخش‌هایی از جنگل را به انبار سوخت بدل کرده است.

به‌طور کلی، وقتی از آتش‌سوزی جنگل‌ها صحبت می‌شود، پای عوامل مستقیم و دم‌دستی به میان می‌آید. به عنوان مثال، ایسنا در گزارشی که به‌تازگی منتشر کرده نوشته است: «سه الگو از دل کل سابقه دیده می‌شود: اول آن‌که ۸۰ تا ۹۰ درصد آتش‌ها منشاء انسانی دارند. این داده در گزارش‌های رسمی هم تایید شده، ولی تغییرات اقلیمی آتش را گسترش می‌دهد، اما جرقه را انسان می‌زند. دوم نبود ناوگان هوایی اطفا به یک ضعف تاریخی تبدیل شده است؛ این مشکل از دهه ۱۳۷۰ تاکنون تغییر نکرده و همیشه کار مهار آتش با داوطلبان محلی و محیط‌بان‌ها بوده است و سوم آن‌که افزایش زمین‌خواری در پوشش آتش‌سوزی. در برخی مناطق، آتش‌سوزی مقدمه‌ تغییر کاربری بوده، موضوعی که بارها رسانه‌ای شده است.»

البته که همه این‌ موارد و به‌ویژه زمین‌خواری و تغییر کاربری اراضی، توام با فساد اداری و کم‌کاری‌های سازمان منابع طبیعی اهمیت دارد اما عوامل دیگری هم هستند که کمتر به آنها اشاره می‌شود، از جمله دستکاری‌های عمده، اساسی و عمیق در طبیعت طی چهار دهه در نظام آبی و زیست‌بوم‌های کشور.

توسعه در یک حوضه آبریز با نگاهی جامع مورد توجه نبوده و اثرات تجمعی تخریب‌ها و برهم‌زدن طبیعت نیز سر سوزنی در تصمیم‌گیری‌ها مدنظر تصمیم‌گیران قرار نداشته است.

حاصل چنین نگرش مصرف‌گرایانه‌ای به طبیعت، باعث شده توان خودتنظیمی (Homeostasis) و خودپالایی (Self-purification ) آن به‌تدریج کاهش یابد و در نهایت به نقطه بی‌بازگشت برسد. این همان روندی است که دریاچه ارومیه از سر گذراند. با همان نحوه مدیریت، لاجرم می‌توان انتظار داشت جنگل‌ها و مراتع نیز به سرنوشتی مشابه دچار شوند.

هنوز ایران از سوگ و عزای آن یکی نگین یگانه‌ آبی خود رها نشده که باید در غم نابودی عرصه‌های جنگلی به ماتم بنشیند. وقتی هوشنگ گلشیری، نویسنده از دست‌رفته، در مراسم تشییع پیکر محمد مختاری در دی‌ماه ۱۳۷۷ گفت: «متاسفانه آن‌قدر عزا بر سر ما ریخته‌اند که فرصت زاری کردن نداریم.»

هنوز و تا امروز عده‌ای به اصلاحات دل‌بسته‌اند. غافل از آن که تیشه‌های فرود آمده به ریشه طبیعت ایران، چنان مهیب و مرگ‌بار است که دیگر فرصتی نیست برای خطای دوباره و فریب هزارباره. هنوز هم عده‌ای در شمایل سلبریتی تلاش می‌کنند با ایز گم کردن واقعیت‌ها را پنهان کنند. واقعیت یکی است و جز این نیست که ضعف مدیریت، حکمرانی غلط و سیاست‌های نابخردانه‌ تمام گرایش‌های سیاسی در ایران از چپ و راست، زیست‌بوم‌های ایران را به چنین روز سیاهی نشانده است. با این شرایط اما چه می‌توان کرد؟

آینده‌ای، تاریک‌تر از امروز

با روند فعلی نابودی جنگل‌های کشور، نمی‌توان آینده‌ای برای این عرصه‌های سبز متصور بود که امروز شاید در مجموع کمتر از هشت میلیون هکتار از آنها باقی مانده باشند. روند نابودی نیز با شیب تندی به پیش می‌رود و برای تغییر و اصلاح، فرصت اندکی باقی است (نگاه کنید به دو نمودار پایین؛ روند تخریب هیرکانی و زاگرس با استناد به آمار در دسترس).

تجربه‌های جوامع مختلف از آمریکا و انگلستان از حدود ۲۰۰ سال پیش تا مکزیک و هند در روزگار کنونی نشان می‌دهد که بدون فشار جامعه، مطالبه‌گری و نیز پرداخت هزینه‌های گاه سنگین، دولت‌ها برای حفظ محیط‌زیست داوطلبانه قدمی برنمی‌دارند.

به‌عنوان مثال در دهه ۷۰ میلادی در هند، جنبش چیپکو (Chipko Movement) با تشکیل زنجیره‌های انسانی و در آغوش گرفتن درختان توانست دولت را وادار کند برای سال‌ها قطع تجاری جنگل‌های هیمالیا را ممنوع اعلام کند.

همچنین در جنبش سایلِنت‌ وَلی (Silent Valley Movement)، کمپین گسترده شهروندان، دانشگاهیان و فعالان محیط‌زیست موجب شد پروژه ساخت سد لغو شود و این منطقه به‌عنوان آخرین جنگل بارانی ایالت کرالا (Kerala) به‌طور رسمی به پارک ملی تبدیل شود.

در ایران، دیده‌بانی مدام مردم با بهره‌گیری از امکانات رایگان، به‌روز و برخط (مانند استفاده از تصاویر FIRMS برای آتش‌سوزی در منابع طبیعی)، کنترل آنها با واقعیت‌های روی زمین و هشدارهای فراگیر در شبکه‌های اجتماعی می‌تواند قدم کوچکی باشد برای مهار حریق در ساعات یا روزهای نخست.

راه‌اندازی کمپین‌ها و پروژه‌های عملی صیانت از عرصه‌های طبیعی با اتکا و استناد به تجربه‌های جهانی می‌تواند نیرویی جمعی بسازد که هم فشار اجتماعی برای پاسخ‌گویی را افزایش دهد، ماشین تخریب را از شتاب بیندازد و مسیر اقدامی موثر را هموارتر کند.

سرنوشت مردمان ساکن در ایران به بقای طبیعت آن وابسته است و ناگزیر برای حفاظتش چاره‌ای نیست جز آستین بالا زدن و وارد گود شدن. در این راه گاه باید با سلبریتی‌هایی نیز کُشتی گرفت که از مبلغان این یا آن جریان سیاسی‌اند و هر اقدام عملی را اگر به ضرر کارفرمایان‌شان باشد با ایز گم کردن به بیراهه می‌کشند. اما برای نجات کشور و آینده خویش راهی نیست جز کشتی گرفتن، مقاومت مستمر و سینه سپر کردن مقابل تاراجگران میراث طبیعی ایران!‌

خبرهای بیشتر

شنیداری