کتاب تازه «لگد زدن به لانه زنبور» نوشته‌ دنیل زغبی (Daniel E. Zoughbie) در میانه‌ موج تازه‌ای از بازخوانی سیاست‌های آمریکا در خاورمیانه منتشر شده؛ منطقه‌ای که حالا، پس از ۸۰ سال دخالت مستقیم و غیرمستقیم واشینگتن، همچنان در نقطه‌ جوش است.

زغبی در این کتاب، با نگاهی تند و بی‌پروا، تاریخ سیاست خارجی آمریکا از ترومن تا ترامپ را مرور می‌کند و می‌گوید تمام این روسای‌جمهوری، یکی پس از دیگری، «در حال لگد زدن به کندوی زنبور» بوده‌اند، بی‌آن‌که حتی لحظه‌ای به این فکر کنند که نیش‌های بعدی از کجا خواهند آمد.

کتاب درست در زمانی منتشر شده که بسیاری در واشینگتن به دنبال نشانه‌هایی از «ثمر دادن» حضور ۸۰ ساله‌ آمریکا در منطقه‌اند.

حملات اسرائیل و ایالات متحده توانسته بخشی از ظرفیت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی و شبکه‌ی متحدانش، از حماس تا حزب‌الله، را فلج کند. رژیم سوریه با حمایت روسیه فروپاشیده و جایش را فرمانده سابق داعش گرفته که حالا لباس اصلاح‌طلبی به تن کرده است.

دیپلماسی آمریکا نیز، پس از ماه‌ها مذاکره، به آزادی آخرین گروگان‌های اسرائیلی در غزه انجامیده. با این‌حال، زغبی در همان صفحات ابتدایی هشدار می‌دهد که اگر کسی این تحولات را نشانه‌ «موفقیت استراتژیک» آمریکا بداند، دچار سراب شده است.

او با استناد به هشت دهه تصمیم‌گیری‌های پرخطا، از ترومن تا ترامپ، نتیجه می‌گیرد که واشینگتن هنوز در همان مسیر اشتباه گام برمی‌دارد: مسیر مداخله‌ نظامی، قضاوت اخلاقی، و ناتوانی در درک تاریخ و بافت واقعی منطقه.

زغبی در مقام پژوهشگر موسسه‌ی مطالعات بین‌المللی دانشگاه برکلی، روایت خود را بر اساس این فرض پیش می‌برد که سیاستمداران آمریکایی، از زمان جنگ جهانی دوم، نه‌تنها در پیش‌بینی آینده ناکام بوده‌اند، بلکه خود مسبب بسیاری از فجایع بعدی شده‌اند.

او می‌نویسد: «اگر جنگ خلیج فارس (Desert Storm) رخ نداده بود، احتمالاً یازدهم سپتامبر هم رخ نمی‌داد، نه جنگ دوم عراق پیش می‌آمد و نه پیدایش داعش.» جمله‌ای که مثل چاقو در حافظه‌ سیاسی واشینگتن فرو می‌رود.

کتاب تصمیمات مهم تاریخی را یکی‌یکی مرور می‌کند: از به رسمیت شناختن اسرائیل از سوی ترومن تا خروج ترامپ از توافق هسته‌ای ایران.

در همه‌ این موارد، زغبی واشینگتن را متهم می‌کند به «مدیریت تاریخ از مسیر میلیتاریسم بدبینانه و اخلاق‌گرایی صلیبی‌مآبانه»؛ ترکیبی خطرناک از قضاوت اخلاقی و ابزار نظامی که اغلب بدون درک بسترهای واقعی، نسخه‌ خود را برای جهان تجویز کرده است.

اما آن‌چه کتاب را خواندنی می‌کند، فقط تندی لحنش نیست، بلکه جزئیات تاریخی و نحوه‌ بازسازی مسیر خطاهاست.

زغبی نشان می‌دهد که چطور تصمیم ترومن برای شناسایی فوری اسرائیل، بر خلاف توصیه‌ ژنرال جورج مارشال، آغازگر روندی شد که نه‌تنها به صلح منجر نشد، بلکه منطقه را به انبار باروت تبدیل کرد.

با این‌حال، منتقدان او یادآوری می‌کنند که حتی پیش از ۱۹۴۸، شورش‌های عربی و تنش‌های نژادی راه را برای درگیری هموار کرده بود؛ در نتیجه نمی‌توان همه‌چیز را به واشینگتن نسبت داد.

زغبی در عین حال نقش بازیگران منطقه‌ای را کاملاً نادیده نمی‌گیرد. او از اشتباهات رهبران عرب و فلسطینی هم می‌نویسد؛ از جمله رد طرح تقسیم ۱۹۴۷ که به گفته‌ او، «فرصتی تاریخی برای تشکیل دولت فلسطین» بود. اما در مجموع، کتاب تمایل دارد آمریکا را عامل اصلی آشوب بداند، نه شریک و یکی از عوامل متعدد.

زغبی فهرستی بلند از اشتباهات آمریکا ارائه می‌دهد: از ماجرای ایران‌کنترا در دوران ریگان، تا سرنگونی مصدق در زمان آیزنهاور و نقش آن در مسموم شدن روابط تهران و واشینگتن. از ناتوانی کندی در مهار جاه‌طلبی هسته‌ای اسرائیل تا انفعال جانسون پیش از جنگ شش روزه. حتی نیکسون، که بسیاری او را طراح صلح مصر و اسرائیل می‌دانند، در این کتاب به‌عنوان کسی تصویر می‌شود که جنگ یوم‌کیپور را پیش‌بینی نکرد و تنها بعد از فاجعه، برای نجات آبروی آمریکا دست به کار شد.

جورج بوش پدر هم از تیغ نقد در امان نیست. در حالی که بسیاری عملکرد او در جنگ خلیج فارس را نمونه‌ای از سیاست‌ورزی موفق می‌دانند، زغبی معتقد است آن جنگ «ضروری نبود» و تنها زمینه‌ساز فاجعه‌ ۲۰۰۳ شد.

به باور او، اگر واشینگتن در دهه‌ ۸۰ میلادی به‌جای محاصره و تهدید، بر بازسازی اقتصادی عراق تمرکز می‌کرد، شاید صدام هرگز به کویت حمله نمی‌کرد. حتی جیمی کارتر، قهرمان صلح کمپ‌دیوید، از نگاه زغبی مقصر است؛ چرا که حمایت زودهنگامش از مخالفان شوروی در افغانستان، بذر تولد مجاهدین و در نهایت طالبان را کاشت.

در پایان، نویسنده نسخه‌ای ارائه می‌دهد که بیش از هر چیز به شعارهای سیاسی دهه‌ اخیر شبیه است: پایان دادن به جنگ‌های بی‌پایان، تکیه بر دیپلماسی و توسعه به‌جای قدرت نظامی، و اجازه دادن به ملت‌های منطقه برای حل مشکلاتشان.

او می‌نویسد: «آمریکا باید از قدرت سخت فقط در موارد استثنایی استفاده کند و به ملت‌ها اجازه دهد سرنوشت خود را تعیین کنند.» پیامی که با وجود تکراری بودن، هنوز در واشینگتن خریدار دارد — دست‌کم در حرف.

«لگد زدن به لانه زنبور » گاهی جانب‌دارانه است و از موضع دانای کل به گذشته نگاه می‌کند. اما در دل همین لحن قضاوت‌گر، پرسشی جدی مطرح می‌کند: آیا آمریکا واقعاً می‌تواند آینده‌ خاورمیانه را ترسیم کند، در حالی که هنوز در گذشته‌اش سرگردان است؟ شاید پاسخ را بتوان در استعاره‌ عنوان کتاب پیدا کرد: وقتی سال‌هاست به کندوی زنبور لگد می‌زنی، نمی‌توانی از نیش‌ها شکایت کنی.

خبرهای بیشتر

شنیداری