در پی آتش‌بس در جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، جمهوری اسلامی از هم‌سرایی سرود «ای ایران» گرفته تا خواندن اشعار سیمین بهبهانی به نمادهای ملی بازگشت. اما این بازگشت، مصادره‌ای نمادین و ابزاری است و در تضاد با تاریخی از سانسور و حذف همان میراث فرهنگی.

جمهوری اسلامی از همان ابتدای تاسیس، نه تنها بسیاری از چهره‌های فرهنگی برجسته را سانسور و حذف کرد، بلکه کوشید به جای آن‌ها فرهنگ و هنر «انقلابی اسلامی» تولید کند؛ پروژه‌ای که با حذف، طرد یا نادیده گرفتن بخش عمده‌ای از میراث فرهنگی، هنری و تاریخی ایران همراه بود.

این پروژه مبتنی بر ایدئولوژی اسلامگرای شیعی خود را در تقابل با ملی‌گرایی، هنر مدرن و اسطوره‌های تاریخی ایران تعریف کرد اما با وجود سرمایه‌گذاری گسترده در جلب مشارکت عمومی شکست خورده و نتوانسته جذابیتی هم پای میراث فرهنگی ملی ایجاد کند.

به همین دلیل، حاکمیت بارها کوشیده است از میراثی که پیشتر طردش کرده، برای بازسازی مشروعیت خود استفاده کند و در دوره‌هایی خاص، به‌ویژه در بحران‌های سیاسی، بین‌المللی یا در جنگ‌هایی مانند جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، به استفاده از نمادهایی مانند سرود «ای ایران»، اشعار سیمین بهبهانی، ترانه‌های تورج نگهبان، یا حتی شخصیت‌هایی چون آرش کمانگیر و کوروش بزرگ روی آورده است.

این چرخش، از منظر نظریه‌های علوم سیاسی، نشانه‌ای از بحران مشروعیت و شکست قدرت نرم نظام در حوزه فرهنگ و از نظر علمی و سیاسی، بخشی از پروژه «حاکمیت بر حافظه» است.

[@portabletext/react] Unknown block type "inlinecontent", specify a component for it in the `components.types` prop

قدرت نرم و بازنمایی فرهنگی؛ از جوزف نای تا بندیکت اندرسون

در چارچوب نظریه «قدرت نرم» از جوزف نای، دولت‌ها می‌توانند از ابزارهای غیرنظامی مانند فرهنگ، رسانه و ارزش‌های اجتماعی برای تاثیرگذاری بر دیگران استفاده کنند، بدون آن‌که متوسل به زور شوند. در همین راستا، بهره‌گیری از نمادهای فرهنگی و هنری، بخشی از تلاش رژیم‌ها برای ساختن روایتی مشروع از خود نزد افکار عمومی است.

بر اساس نظریه جماعت‌های تصوری از بندیکت اندرسون هم، ملت‌ها از طریق زبان، رسانه و روایت‌های مشترک شکل می‌گیرند. از این منظر، کنترل روایت‌های تاریخی و فرهنگی یکی از مولفه‌های اصلی در تثبیت هویت ملی است.

جمهوری اسلامی به‌ویژه در بزنگاه‌های بحرانی مانند جنگ، تحریم یا اعتراضات مردمی، تلاش می‌کند از طریق بازآفرینی نمادها و اشارات به وطن‌دوستی، خود را همچنان بخشی از ملت معرفی کند.

وقتی جمهوری اسلامی برای ایجاد حس ملی به سراغ اشعار و اسطوره‌هایی چون «دوباره می‌سازمت وطن»، «ای ایران»، آرش کمانگیر یا کوروش بزرگ می‌رود در واقع تلاش می‌کند از منابعی استفاده کند که هویت پیشاانقلابی ملت ایران را شکل داده‌اند.

اما مشکل این جاست که نمادهایی که حکومت به آنها متوسل می‌شود، ریشه در همان فرهنگی دارند که حکومت طی چهار دهه آن را حذف، سانسور یا تحقیر کرده است.

جدال میان حافظه رسمی و حافظه تاریخی

یان آسمن، نظریه‌پرداز حافظه فرهنگی، میان دو نوع حافظه تمایز قائل می‌شود: حافظه فرهنگی که ریشه در میراث جمعی و آیینی مردم دارد، و حافظه سیاسی یا «فراموشی سازمان‌یافته» حکومت‌ها ساخته و بر جامعه تحمیل می‌کنند.

در جمهوری اسلامی تلاشی مستمر برای جایگزینی حافظه فرهنگی با حافظه‌ای سازمان‌یافته و مهندسی‌شده انجام می‌شود؛ حافظه‌ای که می‌کوشد روایت رسمی از تاریخ را بر واقعیت زیسته مردم تحمیل کند.

آسمن این مفاهیم را برای توضیح تداوم یا تحریف تاریخ در جوامع و نقش نهادهای قدرت در بازنویسی یا مدیریت حافظه به‌کار می‌برد. در مورد جمهوری اسلامی، او ابزاری نظری به ما می‌دهد تا ببینیم چگونه حکومت می‌کوشد حافظه فرهنگی ایران را یا حذف کند یا از آن استفاده ابزاری کند.

جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته با حذف آیین‌ها، بازنویسی کتب درسی، تغییر مناسبت‌ها و سانسور رسانه‌ها کوشید حافظه فرهنگی ایران را مهندسی کند؛ اسطوره‌های تاریخی ایران مانند کوروش، آرش، رستم یا فردوسی را کنار بگذارد و به جای آنها شخصیت‌هایی چون امام حسین، حضرت علی و نمادهایی چون علم، محراب، و فرهنگ عاشورا را به عنوان اسطوره‌های جایگزین معرفی کند.

این روند با مواضع رسمی نیز پشتیبانی شده است. روح‌الله خمینی بارها «ملی‌گرایی» را اساس «بدبختی مسلمین» نامید و تصریح کرد که اسلام با ملیت مخالف است.

او در یکی از سخنرانی‌های خود گفته بود: «افراد ملی به درد ما نمی‌خورند، افراد مسلم به درد ما می‌خورند.» این دیدگاه در تمام ساختارهای آموزشی، رسانه‌ای و تبلیغاتی جمهوری اسلامی منعکس شد؛ جایی که تا سال‌ها حتی نام ایران کمتر در شعارهای رسمی شنیده می‌شد.

اما بقای نمادهایی چون نوروز، فردوسی، شعر حافظ، سرودهای ملی و خاطره جمعی از ایران تاریخی، نشان داد که حافظه فرهنگی قابل حذف نیست. به این ترتیب حکومت در بزنگاه‌های بحرانی، ناچار به همان حافظه‌ای متوسل می‌شود که پیشتر طرد کرده بود.

نمونه‌های اخیر نشان می‌دهند که حکومت به صورت گزینشی و ابزاری به سراغ نمادهای ملی می‌رود. برای نمونه، ترانه معروف با صدای نوری با شعر تورج نگهبان، که خانواده وی اجرای مجدد آن را از سوی نهادهای رسمی وقاحت توصیف کردند، مورد بهره‌برداری رسانه‌ای قرار گرفت.

همچنین سرود «ای ایران» که در مراسم‌های رسمی و نظامی پخش می‌شود، محصول همکاری حسین گل‌گلاب و روح‌الله خالقی است؛ دو هنرمندی که در دوران جمهوری اسلامی یا به‌طور کامل سانسور شدند یا در حاشیه قرار گرفتند.

در مثالی دیگر، شعر «دوباره می‌سازمت وطن» از سیمین بهبهانی، شاعر آزادی‌خواه و منتقد حکومت که در دوران حیاتش اجازه انتشار آزاد آثار خود را نداشت، اکنون به عنوان نماد بازسازی ملی از سوی نهادهای حکومتی مورد استفاده تبلیغاتی قرار می‌گیرد.

شخصیت اسطوره‌ای آرش کمانگیر نیز که در دهه‌های گذشته از نظام آموزشی رسمی حذف شده بود، حالا در قالب مجسمه در میدانی در شهر تهران نصب می‌شود؛ نشانه‌ای از بازگشت تحمیلی به نمادهای ملی که زمانی مغضوب بودند.

حتی بازنمایی‌های گرافیکی از چهره علی خامنه‌ای در قالب شاهان هخامنشی یا توصیف او به عنوان «شهریار ایران»، نشان‌دهنده تلاش حکومت برای تلفیق قدرت مذهبی با مشروعیت تاریخی ملی است.

این بازنمایی‌ها، که گاه در قالب نقوش باستانی طراحی می‌شوند، تلاشی‌اند برای پیوند زدن رهبری فعلی با تاریخ پیشااسلامی، در حالی که برای دهه‌ها، همین تاریخ مورد بی‌اعتنایی یا حذف ایدئولوژیک قرار گرفته بود.

اما به‌رغم چهار دهه سیاست‌گذاری فرهنگی، حاکمیت موفق به تحمیل کامل این روایت نشده است. مردم هنوز با سرودهایی چون «ای ایران» پیوند عاطفی دارند و شعر سیمین بهبهانی را چون ندای درونی وطن‌دوستی می‌شنوند، نه به عنوان ابزاری تبلیغاتی.

بنابراین، بازگشت ناگهانی جمهوری اسلامی به این نمادها، نشانه ضعف پروژه‌های فرهنگی خودساخته آن است: چنانچه سرودهایی نظیر «سلام فرمانده»، علیرغم بسیج سازمانی و رسانه‌ای، نتوانسته‌اند در وجدان جمعی جایگاهی بیابند.

مصادره فرهنگی؛ از مرگ مولف تا خشونت نمادین

رولان بارت، منتقد ادبی فرانسوی، در مقاله مشهور خود با عنوان مرگ مولف استدلال می‌کند که نباید معنای یک اثر را صرفا بر مبنای نیت یا شخصیت مولف آن تحلیل کرد و معنای متن در بستر خوانش‌ها و برداشت‌های متکثر مخاطبان ساخته می‌شود، نه در بازگشت به ذهن و قصد مولف. بارت با این دیدگاه، راه را برای استقلال اثر از زمینه تولید فردی آن هموار کرد.

اما در جمهوری اسلامی ایران، با نوعی از «مرگ مولف» مواجه‌ایم که نه از سر احترام به استقلال متن، بلکه از سر حذف ایدئولوژیک خالقان آثار است. در اینجا، مولف نه به مثابه یک عنصر زائد تحلیلی، بلکه به مثابه تهدیدی سیاسی و فرهنگی به حاشیه رانده می‌شود.

حکومت نه تنها از نام‌بردن از مولفان آثار ملی و فرهنگی‌ای که مورد استفاده قرار می‌دهد خودداری می‌کند، بلکه در بسیاری موارد، فعالانه کوشیده است آن‌ها را از حافظه جمعی پاک کند. چهره‌هایی چون سیمین بهبهانی، تورج نگهبان، حسین گل‌گلاب یا روح‌الله خالقی، همه قربانی همین مرگ تحمیلی‌اند؛ مرگی نه نظری، بلکه واقعی و نمادین در عرصه عمومی.

در این‌جا «مرگ مولف» به معنای حذف خالق اثر از تاریخ، از رسانه، از نظام آموزشی و از حافظه رسمی است، و نه به معنای پایان سلطه او بر معنا. اثر در این فرایند، از تاریخ خود تهی می‌شود و چون پوست‌های خالی، در خدمت اهداف جدید قرار می‌گیرد، اهدافی که اغلب در تضاد با انگیزه‌های اولیه خالق آن اثرند.

سرودی چون «ای ایران» که با جانمایه‌ی وطن‌دوستی و مقابله با اشغال سروده شد، اکنون به‌گونه‌ای در مراسم رسمی و نظامی جمهوری اسلامی استفاده می‌شود که نه تنها نام خالقانش غایب است، بلکه زمینه تاریخی آن نیز تغییر یافته است.

این فرایند با آن‌چه پییر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، «خشونت نمادین» می‌نامد، پیوندی عمیق دارد. بوردیو خشونت نمادین را نوعی سلطه فرهنگی و ذهنی می‌داند که از طریق بازتولید ارزش‌ها، معانی و ساختارهای مشروعیت‌یافته از سوی نهادهای قدرت اعمال می‌شود. این نوع خشونت نیازی به اجبار فیزیکی ندارد؛ بلکه از طریق پذیرش ناآگاهانه نظم نمادینِ تحمیل شده، درونی می‌شود.

در زمینه جمهوری اسلامی، خشونت نمادین در مصادره و بازتفسیر آثار فرهنگی چهره می‌زند. سرودی مانند «دوباره می‌سازمت وطن» زمانی نوشته شد که شاعر آن، سیمین بهبهانی، از ایران ویران‌شده زیر سایه استبداد و جنگ سخن می‌گفت.

اما این اثر را اکنون همان حکومتی که بهبهانی را به حاشیه راند، در تبلیغات رسمی استفاده می‌کند. معنای اثر دگرگون شده و علاوه بر آن هدف اولیه تحریف و بافت تاریخی آن نادیده گرفته می‌شود. در این‌جا، خشونت نه در شکل سانسور مستقیم بلکه در شکل تملک معنایی، در بازتفسیر دستوری و در سکوت گزینشی نمود می‌یابد.

بوردیو تاکید می‌کند که خشونت نمادین زمانی موثر است که طبیعی یا بدیهی جلوه کند. در جمهوری اسلامی، این فرایند با حذف تدریجی نام خالقان، سکوت آموزشی درباره تاریخ فرهنگی پیشاانقلابی، و نهادینه‌ کردن خوانش‌های جدید از نمادها و آثار، به‌گونه‌ای پیش می‌رود که مخاطب گاه اصلا متوجه مصادره صورت گرفته نمی‌شود.

این‌گونه است که حافظه تاریخی جامعه دچار تخریب تدریجی می‌شود؛ نه با پاک کردن آثار، بلکه با تحریف بستر معنایی آن‌ها.

در مجموع، ترکیب این دو نظریه، «مرگ مولف» به مثابه حذف سیاسی خالق و «خشونت نمادین» به مثابه تحمیل تفسیر ایدئولوژیک، به ما کمک می‌کند تا سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی را بهتر درک کنیم: سیاستی که از سوی حکومت به ظاهر با هدف وحدت ملی پیش برده می‌شود، اما در واقع فرایندی خشونت‌بار از مصادره، تحریف و حذف است.

این سیاست، بیش از آن‌که پیوندی میان دولت و ملت برقرار کند، شکافی عمیق‌تر در حافظه تاریخی و فرهنگی ایرانیان به‌جا می‌گذارد.

از انکار تا نیاز؛ روایت شکست یک پروژه فرهنگی

استفاده ابزاری از این میراث در شرایطی رخ می‌دهد که مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی به‌شدت فرسوده شده و نارضایتی عمومی، به‌ویژه پس از سرکوب خیزش‌های سراسری ۱۴۰۱، افزایش یافته است.

در چنین شرایطی، بازگشت به نمادهای ملی و فرهنگی پیشاانقلابی، نه از موضع تساهل فرهنگی، بلکه نوعی «مصرف اضطراری نمادها »است؛ مصرفی که صرفا در زمان بحران یا در مواجهه با دشمن خارجی فعال می‌شود، نه در سیاست فرهنگی روزمره حکومت.

در حالی که حکومت شعار «مرگ بر ملی‌گرایی» را سر می‌دهد و ملی‌گرایان را تحقیر می‌کند، در بزنگاه‌های جنگی و بحرانی، ناچار به توسل به همان اشعار و سرودهایی می‌شود که پیام اصلی‌شان، آزادی، وطن‌دوستی و استقلال از هر قدرت تمامیت‌خواه است.

در چهار دهه گذشته، جمهوری اسلامی کوشیده است فرهنگ تاریخی ایران را از نو بنویسد و به جای آن، فرهنگ انقلابی جایگزین کند. اما ناکامی در خلق نمادهای فراگیر، محبوب و باورپذیر، سبب شده که حاکمیت بار دیگر به سراغ همان میراثی برود که پیشتر آن را انکار کرده بود.

این بازگشت، در اصل نشانه‌ی شکست پروژه فرهنگی رسمی و ضعف قدرت نرم جمهوری اسلامی است.

سازمان‌های تبلیغاتی جمهوری اسلامی، در شرایط اضطرار، به جای گفت‌وگو با ملت، به بازنمایی تحریف شده‌ای از نمادهای ملت پناه می‌برند. اما این مصادره فرهنگی، نه پیوندی اصیل با ملت ایجاد کرده و نه بحران مشروعیت را ترمیم می‌کند.

آن‌چه باقی می‌ماند، شکاف عمیق میان «حافظه مردم »و «روایت حکومت »است؛ شکافی که نه با سرود، که تنها با رهایی از سانسور، بازگشت به آزادی خلاقیت و احترام به خالقان آثار ملی قابل پر شدن است.

توسل دوباره به سرود «ای ایران»، شعر «دوباره می‌سازمت وطن»، آرش کمانگیر و حتی تصاویر کوروش، نه‌تنها نشانه تساهل فرهنگی نیست، بلکه شاهدی بر بحران مشروعیت، کمبود خلاقیت فرهنگی درون‌حکومتی و اعترافی تلخ به شکست فرهنگی است.

سانسور هنرمند و مصادره اثر، شکافی میان مردم و حکومت ایجاد کرده که با بازنمایی تحریف شده ترمیم نخواهد شد.

خبرهای بیشتر

شنیداری