«مرده‌شور»، تازه‌ترین فیلم عبدالرضا کاهانی در کانادا، تنها جایزه هفتاد و هشتمین دوره جشنواره جهانی ادینبورگ را که به نام شان کانری، بازیگر برجسته اسکاتلندی، نامگذاری شده، از آن خود کرد.

کاهانی که پس از توقیف متوالی فیلم‌هایش در ایران، به کانادا مهاجرت کرد، پس از موفقیت «یک زیارتگاه» که سال گذشته در همین جشنواره به نمایش درآمد و اکنون در اپل تی‌وی در دسترس است، در دومین تجربه مشابه باز به سینمایی رو آورده که با کمترین بودجه و به شکل تک‌نفره خلق می‌شود.

این بدان معناست که فیلمساز به‌جز بازیگر، از عوامل دیگری استفاده نمی‌کند و تمام فیلم هم با یک تلفن همراه تصویربرداری می‌شود.

این نوع فیلمسازی بسیار کم‌هزینه که حالا جایزه ۵۰ هزار پوندی جشنواره ادینبورگ را به ارمغان آورده، نوید دلگرم‌کننده‌ای است برای فیلمسازان در تبعید ایرانی که غالبا در تهیه بودجه فیلم‌هایشان با مشکل مواجه‌اند.

هر دو فیلم تازه کاهانی با این روش - برخلاف چند فیلم قبلی این فیلمساز - هم از نظر مالی و هم نزد منتقدان با اقبال روبه‌رو شده‌اند و به این ترتیب، نوید دوران تازه‌ای را برای این فیلمساز می‌دهند که بدون مشکلات مالی بتواند فیلم‌های دیگری را به همین ترتیب خلق کند.

کاهانی در گفت‌و‌گو با ورایتی می‌گوید که جایزه ۵۰ هزار پوندی فیلم مرده‌شور، بودجه کامل فیلم بعدی‌اش را فراهم کرده است.

همان شخصیت ساده، اما غریب و دوست‌داشتنی فیلم زیارتگاه (با بازی همان بازیگر، نیما صدر) گویی از پرده سینما بیرون آمده و حالا در فیلم دوم هم ظاهر شده است.

این بار مردی مرده‌شور در کانادا که به شکلی برای سفارت ایران کار می‌کند و مرده‌ها را به شکل سنتی و مذهبی می‌شوید.

او در حال از دست دادن شغل‌ خود است و در این بین با دختر خواننده‌ای به نام جانا (با بازی گل‌آذین اردستانی که خود خواننده است) روبه‌رو می‌شود که از او انتظار عجیبی دارد.

جانا به‌خاطر ترانه‌های سیاسی‌اش به قتل تهدید شده و دیدار این دو در مخفیگاه جانا، داستان را به جای غریبی می‌برد.

فیلم با نماهای ساده‌ای از شغل شخصیت اصلی آغاز می‌شود. در نماهایی که غالبا کوتاه هستند، مجتبی را در حال شست‌و‌شوی یک مرده به شکل مذهبی می‌بینیم که با نماهای قرآن و دعا‌خوانی او ادامه می‌یابد.

سکانس بعدی در یک رستوران و میکده با موسیقی می‌گذرد که آشکارا در تناقض با سکانس قبلی است؛ تناقضی که در فضا و مکان جاری است و از آنجا به خود شخصیت می‌رسد: مردی که در تناقض مذهب و زندگی گیر افتاده و حالا به نظر می‌رسد دیدار با یک زن جذاب، زندگی او را تغییر خواهد داد.

فیلم نوعی عشق و علاقه بر زبان‌نیامده را بین این شخصیت و خواننده جاری می‌کند، اما به‌درستی از روایت مستقیم آن پرهیز دارد، چرا که شخصیت به‌غایت ساده و گوش به‌فرمان مجتبی، اجازه جاری شدن احساساتش را نخواهد داد.

دوربین در واقع همیشه بافاصله می‌ایستد و به‌نوعی تنها روایتگر سرد یک ماجرای ترسناک است.

فیلمساز از درگیری‌های احساسی و روایت درون آدم‌ها پرهیز دارد و در عوض به رئالیسمی خشک رو می‌آورد که با شخصیت و نوع زندگی شخصیت اصلی پیوند دارد.

این روایت با‌فاصله، تلخی انتهای فیلم را بیشتر می‌کند؛ جایی که تماشاگر با یک شوک ناگهانی روبه‌رو می‌شود و شخصیت اصلی‌اش را بی‌پناه‌تر از همیشه می‌یابد.

صحنه خوردن شراب نوعی پیوند عاطفی را بین دو شخصیت پررنگ‌تر می‌کند و از سویی در تکامل شخصیت مجتبی - که شراب نمی‌خورد - نقش دارد.

مستی دو شخصیت و انتظارشان برای شفق قطبی با نوعی تلخی تنهایی پایان می‌پذیرد که به شوک ناگهانی انتهای فیلم می‌رسد.

این میان یک صحنه ضبط ویدیویی وجود دارد که به خودی‌خود مهم است، اما به نظر می‌رسد در جای مناسبی قرار ندارد: بین صحنه مستی و پایان تلخ فیلم، نباید فاصله‌ای می‌افتاد.

فیلم در عین حال درباره فضای مهاجرت حرف می‌زند؛ جایی که نزدیک‌ترین آدم‌های شخصیت اصلی در واقع جاسوس هستند و خیالات دیگری در سر دارند.

صحنه کباب‌خوری انتهایی، واقعیت تلخی را با صلابت در چشم تماشاگر فرو می‌کند. ترانه‌های همان خواننده به هنگام پختن کباب در حال پخش است که خود از نوعی تناقض غریب در دل حکومت خبر می‌دهد.

حالا همه آدم‌های داستان یک‌جا جمع شده‌اند، جایی که ما می‌دانیم شخصیت اصلی چاره دیگری ندارد جز پذیرش تلخی بی‌انتهای زندگی‌اش که از شرافتش نشات می‌گیرد.

فیلم همانند اثر قبلی درباره شرافت است؛ شریف‌ زیستنی که هر روز غیر‌ممکن‌تر می‌شود و فیلم مرثیه‌سرای آن است. 

خبرهای بیشتر

شنیداری